طالبان جنبشی نظامی-سیاسی است برآمده از طلبه‌‌‌های قوم پشتون در افغانستان که در سال ١٩٩٤ و پس از نزاع حزبی - قومی متعاقب اخراج اشغالگران روسی در افغانستان سر برآورد و حکومت نوپای مجاهدین به رهبری برهان‌الدين ربانی را برانداخت و پس از شش سال حکمرانی پر ماجرا و متکی به زور و تحمیل مظاهر اسلامی، در سال ٢٠٠١ توسط آمریکا و همکارانش برچیده شد؛ اما شگفتا در عین ضدیت فرهنگ جهانی و منطقه‌ای  با گفتمان طالبانی و دشمنی نظامی در قواره‌ی آمریکا، موجودیت و اهمیت خود را حفظ کرد و در قامت نیرویی انگیزەبخش به هواداران خود و رقابتگر با حریفان، باقی ماند و سرانجام دیروز برای بار دوم و پس از بیست سال، کابل را در میان بهت جهانیان تصرف کرد!

طالبان دانش‌آموختگان مدارس دینی و گروهی دارای هویت اسلامی‌اند و مشی هویت‌نمایی و ظاهرگرایی غلیظ داشته‌اند؛ البته به دلالت تجارب مکرر تاریخی، آدمیان روی آن بخش از هویت خویش که در معرض تهدید است، حساستر می‌شوند و متمایل می‌شوند با برجسته‌سازی سویه‌‌‌های هویتی، ماندگاری خود را به رخ رقیبان بکشند و این روحیه کمابیش در میان عموم جنبش‌‌‌های وابسته به بیداری اسلامی که سرشت تدافعی دارد دیده می‌شود. 

خاستگاه اجتماعی طالبان نیز قوم پشتون است که حدود نیمی از جمعیت افغانستان را تشکیل می‌دهد و از ابتدای تشکیل دولت افغانستان تا کودتای کمونیستی ١٩٧٩ قدرت سیاسی را در انحصار خود داشته و بر اثر برتری موقعیت و نفوذ سیاسی - اداری، خود را مالک کشور و حاکمیت می‌داند و نوعی روحیه قناعت به حاشیگی و فرودستی نیز به سایر اقوام آن کشور مانند تاجیکان، ازبکان، ترکمنان و ...تحمیل کرده است و ترکیب روحیات قبیلگی و عوارض فرادستی سیاسی، حس تحمیلگری و پرخاشگری را در روانشناسی آنان تقویت کرده است؛ شناخت این خاستگاه قومی، به درک چرایی تمایل طالبان به وجوه قشری دین مدد می‌رساند؛ راست است که در اسلام، ظواهر فقهی مانند حجاب و اجرای حدود هم هست، اما غفلت از هندسه‌ی دین و بی‌اعتنایی به ترتیب اولویت‌‌‌ها مثلاً اجرای حدود پیش از تأمین امنیت سیاسی - اجتماعی و رفاه نسبی، چنان از سیرهی حضرت عمر هویداست، وجاهت شرعی ندارد؛ اما محملی برای نمایش هویت  در برابر رقبای تمدنی و بهانه‌ای  شرعی برای ارضای قلدری گروهی و ارعاب رقباست؛ کارکردی که از وجوه معنوی دین مانند مدارا، ذکر، نوعدوستی و تهجد بر نمی‌آید!

برای یک اسلامگرای اصیل و فهیم، پاسداشت وجاهت اجتماعی دین و ترسیم واپسین پیام مهرآميز آفریدگار مهربان در سیمای عطوفت، عدالت حتی با دشمنان، مدارای اجتماعی با ناهمکیشان، خدمت بی‌منت، صلح‌جویی، فقیرنوازی و عفو در حد بهانەجویی برای عدم اجرای حدود، بر ظواهر فقهی اولویت دارند و تعریف مشهور ربعی بن عامر از اسلام در مقر ستاد فرماندهی سپاه ساسانی که اسلام را منادی رهایی، عدالت و معنویت خواند، گواه درستی این ادعا و نمونه اصیل ضرورت روشمندی فهم دین است.

سر دادن شعار مسلمانی و قرائت قرآن در ارگ ریاست جمهوری، گرچه گوشنواز و چشم‌آراست و کور و کر باد آن مسلمانی که از بانگ قرآن و دیدن عزت مسلمانان، کلاه شادی بر آسمان نیندازد:

 دیده کو نبود ز وصلش در فره

آن چنان دیده سپید و کور، به

گوش کان نبود سزای راز او

بر کنش که نبود آن بر سر نکو!

اما ساده‌انگاری نیز آفتی ویرانگر است؛ هنر حکومت و هسته‌ی کشورداری، تبدیل زورگویی به قانونمداری و مأموریت یک مسلمان اصیل، تبشیر یا تأمین جذابیت‌‌‌های روانی جهت دین پذیری داوطلبانه و پرهیز از رفتارهای رماننده و دافعەای است؛ پس زمینهی عشایری طالبان به علاوه غرور سیاسی ناشی از سوابق چندین دهه حکمرانی، مولد روحیهی انحصارطلبی در قدرت، تکیه به زور در مناسبات و زبونی انگاشتن مدارا و گفت‌وگوست؛ تعلق طالبان به بیداری اسلامی مدافع تمدن نیمه جان اسلامی(سنی)، سبب ترجیح ظواهر فقهی و فرهنگی در بعد دینی است؛ ضعف بستر انسجام کلان و کم رنگ بودن شخصیت ملی در جامعه‌ی افغانستان و وابستگی و اثرپذیری کمابیش گروه‌های سیاسی به مراجع خارجی، خوش‌بینی به سهولت شکل‌گیری همگرایی از طریق روش‌‌‌های سیاسی را دشوار ساخته است؛ مجموع این شرایط و یک نگاه واقعگرا به رقابتگاه پرماجرا و طمع برانگیز خاورمیانه و وجود دست‌‌‌ها و معاملات پس پرده و نیز لجاجتی بودن و نه راهبردی بودن استقبال مردم از طالبان و در یک جمعبندی کلی، ضعف بسترهای عینی و ذهنی در افغانستان، مانع از اطمینان به برآورده شدن آرزوی اسلامگرایان و موفقیت طالبان در ارائه‌ی یک الگوی نسبتاً موفق از کشورداری دین‌پسندانه است!

امیدوارم طالبان با درس‌آموزی از گذشته خود و تجارب دیگران، به جای خام‌اندیشی در باب احیای تمدن اسلامی و تبدیل اسلام به ایدئولوژی سیاسی ملت شکن و سرمایەسوز، عمق استراتژیک خود را ملت رنجدیده افغانستان بداند و عقلانیت سیاسی لازم برای ترکیب قدرت از مؤلفه‌‌‌های اجتماعی -سیاسی و  همسوسازی نخبگان آن کشور در جهت منافع ملی را داشته باشد و در سیاست فرهنگی-دینی خویش نیز به جای وابسته سازی حقانیت سیاسی-قضایی به حقانیت اعتقادی و ادامه‌ی نگاه مغلوط به نهی از منکر و تقلیل سیاست شرعی به اجرای حدود، تأمین رفاه و عدالت و پاکدستی اداری را که کارامدترین و صحیح ترین روش ترویج دین‌اند، وجهه‌ی همت خویش قرار دهند!